توبه :: عروة الوثقی

عروة الوثقی

عروة الوثقی

کس نیست در این شهر امـــــــــان داشته باشد
یک تبــــــــــغ نمانده که امــــــــــان داشته باشد
از چشـــــــــم تنی چنـد من افتاده ام امـــــــــــا
این عشـــــــق محـال است زیـــــان داشته باشد

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توبه» ثبت شده است

گفتم به پیری رسم و توبه کنم     آن قدر جوان مرد و یکی پیر نشد

شیطون ما رو گول میزنه,میگه:تو حالا حالاها زنده ای ...

آرزوهای دراز ... تو حالا جدت نود سال عمر کرد ... بابات هفتاد سال عمر کرد ... سنی نداری که ...