ایا تا به حال شیطان گول خورده است؟ :: عروة الوثقی

عروة الوثقی

عروة الوثقی

کس نیست در این شهر امـــــــــان داشته باشد
یک تبــــــــــغ نمانده که امــــــــــان داشته باشد
از چشـــــــــم تنی چنـد من افتاده ام امـــــــــــا
این عشـــــــق محـال است زیـــــان داشته باشد


در گذشته ، بعضى از مردم شیطان را مى دیدند، با او صحبت مى کردند و گاهى هم به جاى این که شیطان آنها را فریب دهد و کلاه سرشان بگذارد، آنها سر شیطان کلاه مى گذاشتند، اسرار آن ملعون را به دست مى آوردند و با او مخالفت مى کردند.
روزى مؤمنى با شیطان ملاقات کرد. بعد از گفت و گوهایى ، گفت : مى خواهم با تو دوست و رفیق شوم و از تو اطاعت نمایم .


شیطان گفت : عجبا! همه از دست من مى گریزند و بیم دارند، تو مى خواهى با من دوست و رفیق شوى و حرف مرا قبول کنى و اطاعت نمایى !؟
آن شخص گفت : من با دیگران فرق دارم و تصمیم گرفته ام با تو رفیق باشم . شیطان خیلى خوشحال شد و گفت : قبول دارم ، اما به من قول بده که اسرار مرا فاش نکنى و به دیگران نگویى .
مرد مؤمن گفت : اشکالى ندارد و باهم عقد برادرى بستند.

شیطان گفت : اول کارى که باید بکنى این که نماز را ترک نمایى ؛ زیرا هیچ چیز مانند نماز مرا ناراحت نمى کند و دل مرا به درد نمى آورد. نماز رنگ مرا زرد و پشت مرا خم مى کند، به واسطه نماز بیشترین مردم به بهشت مى روند. مرد مؤمن قبول کرد و گفت : دیگر چه اعمالى باید انجام دهم و چه دستورى مى دهى ؟
شیطان گفت : دروغ بسیار بگو، هر کجا دروغ گویند آن جا حاضر شو و به دروغ آنها گوش فرا بده ؛ زیرا بیشترین غضب الهى براى دروغ گویان است .
مرد مؤمن وقتى چنین شنید، سر به سوى آسمان بلند کرد و گفت : بار الها! از همین جا عهد کردم که تا زنده ام دروغ نگویم و هرگز نماز خود را ترک نکنم و آن را کوچک نشمارم ، هر کجا و در هر کارى باشم نماز خود را از اول وقت تاءخیر نیندازم و همان جا مشغول نماز شوم .
وقتى شیطان این را شنید، فریادش بلند شد و گفت : مگر نگفتى اسرار مرا فاش نکنى و هر چه بگویم انجام دهى ؟ مگر با من عقد اخوت نبستى ؟ چرا عکس گفته هاى من رفتار مى کنى ؟
مرد مؤمن گفت : خواستم ببینم از چه چیزهایى ناراحت مى شوى تا من همان ها را انجام دهم و مخالفت خود را با تو آشکار کرده باشم . وقتى چنین حرف هایى از آن مرد شنید ناله و فریادش بلند شد و خود را از ناراحتى بر زمین زد و گفت : اى واى ! از این دو سرى که هرگز به کسى نگفته بودم و تو فرا گرفتى و به عهد خود وفا نکردى من هم با خود عهد مى کنم که دیگر اسرار خود را به اولاد آدم نگویم.

منبع:

انوار المجالس ، ص 89.

شیطان در کمینگاه، نعمت الله صالحی حاجی آبادی



 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">