کربلا نرفته ها بخوانند... :: عروة الوثقی

عروة الوثقی

عروة الوثقی

کس نیست در این شهر امـــــــــان داشته باشد
یک تبــــــــــغ نمانده که امــــــــــان داشته باشد
از چشـــــــــم تنی چنـد من افتاده ام امـــــــــــا
این عشـــــــق محـال است زیـــــان داشته باشد


روزی که تشییع شد تاسوعا بود.
روز اباالفضل(ع)
در پایان آخرین نامه اش برای همه من و شما نوشته بود:به امید دیدار در کربلا-برادر شما علیرضا
حالا هرکسی مشکلی برای سفر کربلا دارد به سراغ او می رود.

چهار ساله بود.مریضی سختی گرفت.پزشکان جوابش کردند.گفتند:این بچه زنده نمی ماند!
پدرش او را نذر آقا ابوالفضل(ع)کرد.به نیت فرزندش به فقرا غذا می داد.تااینکه به طرز معجزا آسایی این فرزند شفا یافت!
هرچه بزرگتر می شد ارادت قلبی او به قمر بنی هاشم(ع)بیشتر می شد.
دوم راهنمایی درس را رها کرد.تاریخ تولد شناسنامه اش را تغییر داد و به جبهه رفت!در جبهه آنقدر شجاعت از خود نشان داد که مسئول دسته گروهان اباالفضل(ع)از لشگر امام حسین(ع)شد.خوشحال بود که به عاشقان اربابش خدمت می کند.علیرضا کریمی شانزده سال بیشتر نداشت.آخرین باری که به جبهه می رفت گفت:راه کربلا که باز شد برمی گردم!

پانزده سال بعد پیکرش بازگشت.همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت!!
آمده بود به خواب مسئول تفحص.گفته بود:زمانش رسیده که من برگردم!محل حضور پیکرش را گفته بود!
عجیب بود!پیکرش به شهر دیگری منتقل شد.مدتی بعد او را آوردند.روزی که تشییع شد تاسوعا بود.
روز اباالفضل(ع)
در پایان آخرین نامه اش برای همه من و شما نوشته بود:به امید دیدار در کربلا-برادر شما علیرضا
حالا هرکسی مشکلی برای سفر کربلا دارد به سراغ او می رود

برگرفته از کتاب مسافــــــــر کربلا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">